شاید احمقانه باشد...
این بار کرمی از میان کرم های شهری منفور فریاد بر می آورد... از آنچه مدعاست نامش هنـــــــر است...
از جنس دلبسگی ها...
که اگر این دلبستگی هایم نبود , بودن در این خاک منفور خطایی به بزرگی تمام تاریخ بود.
این بهانه ای اندک تا در کافه آوانگارد پای میز من دقایقی با من سر کنید...
-- ali ghatreh --
من را ببخش که از تو می نویسم.همیشه آرام در گوشم می گویی از تو پیش کسی
نگویم , شعری برای تو نگویم , آهنگی برای تو نسازم و نخوانم . چون اگر
کسی چیزی از من و تو بداند خیلی زود ما را به فنا می کشد.
این بار وقتی خودکار مشکی ام در دست راستم گرفتم چیزی جز تو در ذهنم نیامد و
همین یک چیزی که در سرم بود , مدت هاست که آمده... و اینکه نمی شد روی
کاغذ بیارمش روانی ام می کرد.